فیلم یک بوس کوچولو : معرفی و بررسی
به گزارش آموزشگاه ما، بالاخره یک بوس کوچولو را دیدم ، البته بصورت ویدئو سی دی ، 400 تومان خریدمش. فیلم زیبایی بود و به اعتقاد من ، فرمان آرا فیلمنامه محکمی نوشته بود ، محکمتر از خیلی فیلمنامه های ایرانی سالهای اخیر. در مورد این فیلم در وبلاگستان تا به حال فراوان نوشته شده ، فکر کنم همه دیالگوهای کلیدی این فیلم به نوعی در وبلاگها و نوشتارهای سایتهای سینمایی آورده شده. در مورد اینکه شبلی و سعدی کنایه از چه کسانی هستند هم نوشته شده.
دوست ندارم وارد مبحث اینکه بالاخره پیام کلی فیلم چه بود ، شوم ، راستش همیشه وقتی در دوران ابتدایی انشاء همکلاسیها را می شنیدم و به این قسمت نتیجه گیری اخلاقیشان می رسیدم ، به نوعی چندشم می شد! مثلا تصور کنید ، همکلاسی ما در مورد بهار و پاییز انشاء نوشته بود و در پایانش هم نتیجه گیری اخلاقی ارائه می کرد. حالا در مورد فیلم یک بوس کوچولو بهتر است خلاصه کنیم به اینکه می خواست تلقی ای سینمایی از مرگ داشته باشد. اگر وارد مبحث نویسنده ایرانی نامتعهد مقیم خارج و نویسنده داخلی ، کوروش و این حرفها شویم ، به جایی نمی رسیم. ولی این قسمت فیلم خیلی زیبا بود:
-ری برادبری یک قطعه کوتاه داره ، در مورد مردیه که معتقده ، ارنست همینگوی نباید تو زیرزمین خونش خودکشی می کرد ، باید می رفت روی بلندیهای کلیمانجارو می مرد ، با ماشین زمانی که در اختیار داره ، به عقب برمی گرده و همینگوی را می بره کلیمانجارو.
- خیلی قشنگه درسته ، جای مردن آدم باید برازندش باشه
البته دیالوگ سعدی در مورد غربت و سرطان پوست هم جالب بود ، تاثیرگذار بود:
غربت مثل سرطان پوست می مونه ، اول رو پوسته ، می شه با یه سرگرمییایی ندیدش بگیری ، ولی بعد نفوذ می کنه تو و می رسه به استخون ، و بعد می ره کنج دلت لونه می کنه ، تو کنار دریاچه ژنو تو کافه نشستی ، ولی دلت هوای کافه های کنار رودخونه دربندو کرده.
دقیقا نفهمیدم فرمان آرا مرادش از دو نفر نبش قبرکننده ای که می خواستند اثر انگشت مرده نزول خور را بگیرند ، چه بوده. خوب اینطوری پیوندی زده بین داستان نوشته شده به وسیله شبلی و خود شبلی و دوستش و داستان را از روال خطی در آورده و سکانسهایی را پس و پیش کرده.
منبع: یک پزشک